شب کریسمس است. اعضای خانواده دور هم جمع شده اند و داستان های ترسناک تعریف می کنند. آرتور کیپس که فقط گوش می کند، داستان خود را به خاطر می آورد. اما نمی تواند داستانش را تعریف کند و تصمیم می گیرد داستانش را بنویسد. سالها پیش برای یک دفتر وکالت کار می کرد و مسئولیت امور مربوط به وصیت خانمی که به تازگی فوت کرده بود به او سپرده شده بود. آن زن و محل سکونتش بسیار عجیب بودند. آرتور برای انجام ماموریتش به خانه آن زن رفت. متوفی اسناد و اوراق تمامی سال های زندگیش را در خانه نگهداری کرده بود. آرتور سعی در منظم کردن مدارک داشت ولی زن سیاه پوش مانع او میشد.